در گفتوگوهای قبلی اشاره کرده بودید که تا آخرین مرحله پاسپورت خود را حفظ کرده و هراسی نداشتید که در بازرسی هویت شما افشا شود؟
به هر حال این گونه تشخیص دادم که گذرنامه را همراه خود داشته باشم، البته پاسپورت را خانمها برای من حفظ کردند و در هرات به دست من رسید و تا مرز مخفی بود و در مرز پاسپورت خود را ارائه دادم.
از شهر هرات بگوید آنجا برای شما چه اتفاقی افتاد؟
به هرات که رسیدم دیدم علیه ایران شعار میدهند و باخبر شدم که کنسولگری را نیز آتش زدهاند و من نگران بچههای کنسولگری بودم.
پس از بررسی متوجه شدیم که چند روز پیش، بچههای ما کنسولگری را ترک کرده و به ایران برگشتهاند.
کنسولگری در چه شرایطی قرار داشت؟
شرایط داخل کنسولگری بسیار بد بود وعدهای داخل کنسولگری ریخته و آتش سوزی به راه انداخته بودند و ما به مغازه آشنایی که داشتیم رفتیم و به خانه او پناه بردیم و بعد توسط همین فرد توانستیم از منطقه خارج شویم و به ایران برویم.
پس از رسیدن به ایران چه اتفاقی افتاد؟ در این سالها با شما چگونه برخورد شد؟
واقعیت این است آنچه که من توقع داشتم نشد، البته کسی برخورد بدی هم با من نکرد و یکی از چیزهایی که مرا همیشه آزار میدهد این است که کسی پیدا نشد که به من بگوید تو دروغ میگویی و یا فلان مطلب را بد گفتی.
به هر حال من هم انتظاراتی داشتم، اتفاق بزرگی افتاده بود و من دوست داشتم که مرا همراهی کنند.
لااقل دستم را باز میگذاشتند تا برای این کسانی که مرا تا ایران همراهی کردند خدمتی میکردم و ما را پشتیبانی میکردند، ولی متأسفانه رها شدیم و به ما محبت نکردند و کوتاهی کردند.
البته حق میدهم، شاید می خواستند تحقیق کنند و که این حادثه چگونه بوده، ولی مطلب خیلی روشن بود و من تمام جزئیات را مطرح کردم.
هنوز هم برایم جای سؤال است که چه دلیلی دارد که هنوز هم مرا در مراسمی که برای این شهدا بر گزار میشود دعوت نمیکنند.
شاید برخی تمایل ندارند که من در این مراسم شرکت کنم، نمیدانم شاید بعضی مشکلات و ایرادات را مطرح میکنم و بالاخره خودم من هم نمیدانم که دلیلش چیست.
در حال حاضر به چه کاری مشغول هستید؟ چه فعالیتی دارید؟
من دامدار زاده و کشاورز زادهام، ما یک خانواده عشایری هستیم و همان کارها را میکنم، الان هم باز نشست شدم و کار خاصی دارم.
از خانواده سید که شما را تا ایران همراهی کردند آیا خبری دارید؟ از آن خانوادهای که در هرات به شما پناه داده بود، آیا ارتباطی با آنها دارید؟
بله ارتباط دارم ولی توقع آنها زیاد است و من هم محدودیتهایی دارم، در ابتدا آنها را به کانالهای مختلف معرفی کردم و اکنون سید در مزار است و مدتی هم در کنسولگری در آنجا مشغول کار بود و تا آنجا که خبر دارم عذر ایشان را از کنسولگری خواستند.
نمیدانم چه مشکلی داشتند ولی الان خانواده سید در مزارند و الحمدلله وضع عمومی آنها هم خوب است.
با برادر سید و «حاج هادی» هم که در هرات به من کمک کردند نیز ارتباط دارم و همین جا در مشهد هستند وضعیت آنان نیز خوب است و مشکلی ندارند.
آیا بعد از آن حادثه باز هم به مزار شریف رفتهاید؟
2 سال پیش، بچههای روایت فتح آمدند و گفتند که مشغول ساخت مستندی برای شهید ناصری هستند و من به مزار شریف رفتم و آنان مستندشان را تهیه کردند ولی نمیدانم به چه دلیل پخش نشد.
آیا تا کنون از طرف مراکز فرهنگی و هنری به شما مراجعه شده است تا نظرات و مطالب شما ثبت شود و یا کتاب، فیلم و یا مستندی درباره این حادثه آماده نمایند؟
چندی قبل از طرف بنیاد سینمایی فارابی آقای برزیده آمد و قرار بود که یک سریال و یک فیلم سینمایی ساخته شود که نمیدانم چرا کار به سرانجام نرسید.
17 مرداد به دلیل شهادت شهید محمود صارمی روز خبرنگار نامیده شده است و ظاهراً شما بیشتر با شهید صارمی ارتباط داشتهاید، از ویژگیهای شهید صارمی برای ما بگوید؟
من به دلیل مشغله زیاد کمتر میشد با دیپلماتها حرف بزنم ولی از بین آنان با شهید صارمی به خاطر شرایط و خصوصیات کاری من و ایشان ارتباطم بیشتر بود و مخصوصاً از من خواست که در اتاق وی با هم باشیم.
در کل تمام آن بچهها خیلی احساس مسئولیت میکردند و حتی تا پای جان اجرای دستور کردند.
تصورشان این بود که وجودشان در آنجا موثر است، ولی به هر حال خطر را هم به جان خریدند.
خیلی از آنان هم بودند که میشد برگردند از جمله شهید صارمی که خدا رحمتش کند، تازه آپاندیسش را عمل کرده بود، یک ماه در ایران استراحت داشت و همان روز قبل از شهادتش از ایران آمده بود و آثار زخم روی بدنش خوب خوب نشده بود.
ولی وی احساس مسئولیت کرده و آمده بود ایشان واقعاً شخصیتی دلسوز بود و من این را از ته دل عرض میکنم که ایشان نگران مردم افغانستان بود و عشق کارش را دنبال میکرد.
مرتب به من میگفت: من وقتی به خانه این مردم میروم و حرفهایشان را گوش میکنم میبینم که به این مردم خیلی ظلم شده است و تلاش میکرد مظلومیت مردم افغانستان را به گوش جهانیان برساند.
همین طور شهید ناصری که واقعاً یک اسطوره بود و شاید در آن موقع هیچ مسئولیتی نداشت که بماند ولی حضورش برای مردم و بچهها باعث دلگرمی بود.